زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
آزاده است، بندۀ آقای عالم است
سلمان خیمهگاه حسین است، «اَسلَم» است
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد
به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد
هرچند عیان است ولی وقت بیان است
عشق تو گرانقدرترین عشق جهان است
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
سخن ز حبل الهی و بانگ «وَ اعتَصِمُو»ست
حقیقتی که هدایت همیشه زنده به اوست
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست