خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
شهادت میتواند مرگ در راه وطن باشد
شهادت میتواند خلوتی با خویشتن باشد
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
که مینَهد مرهم، داغ سوگواران را؟
که جمع میکند این خاطر پریشان را؟
چون حلقه دوست، روح تو را در میان گرفت
شأنت زمین نبود، تو را آسمان گرفت
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشۀ مردم، غم نان نه
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
تقویم در تقویم
این فصلها سرشار باران تو خواهد شد
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
خاموشی تو رنگ فراموش شدن نیست
در ولولۀ نام تو خاموش شدن نیست
مرا هر قدر ذوق رفتن و پرواز شاعر کرد
تو را اندیشهات مانای تاریخ معاصر کرد
هنوز این کوچهها این کوچهها بوی پدر دارد
نگاه روشن ما ریشه در باغ سحر دارد
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو
تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بیتو
تار شد مشرق روحانی ایمان بیتو...
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم