مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
قلم به دست و عمامه بر سر، عبای غربت به بر کشیدی
به سجده رفتی و گریه کردی و انتظار سحر کشیدی
یاد تو آیینه و نام تو نور
ذکر تو خیر است و کلام تو نور
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
محمد است و علیست آری
به خُلق و خَلق و به قد و قامت
بر اسب بنشین که گردِ راهت قرق کند باز جادهها را
که با نگاهی بههم بریزی سوارهها را پیادهها را
روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران
بخوان و طوفان بهپا کن آری به لهجۀ باد و لحن باران
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
ای صفت خاص تو واجب به ذات
بسته به تو سلسلۀ ممکنات
بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده...
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم
ناله كن اى دل به عزاى على
گریه كن اى دیده براى على
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
ای علوی ذات و خدایی صفات
صدرنشین همه کائنات