به ایستادن، آن دم که سنگ میبارند
به کوه بودن، آن لحظهها که دشوارند
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
کمک کنید به نوباوگان جنگزده
به آهوان هراسیدۀ پلنگزده
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
مهر شكست تا ابد حک شده بر جبينتان
كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان
هنوز آن نالهها کز سوز هجران داشتم دارم
به روی شانه گر زخم فراوان داشتم دارم
تو از فریادها، شمشیرهای صبح پیکاری
که در شبهای دِهشَت تا سحر با ماه بیداری
در نگاهت دیدهایم این وصف بیمانند را
پاکی الوند را، بیباکی اروند را
بگو با من که در آن روز و در آنجا چه میدیدی؟
شهید من! میان تیر و ترکشها چه میدیدی؟
سلام خاک رسولان! سلام ارض فلسطین!
چقدر زخم به تن داری ای ستارۀ خونین
تو با حقّی و حق با توست؛ حق پشت و پناه تو
بدیها دور بادا از وجود خیرخواه تو
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
گرچه بیش از دیگران، سهمش در این دنیا غم است
«مرد» اخمش، خندهاش، حرفش، نگاهش، محکم است
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
تا نشکفد بر پای ما زنجیرهای تازهای
رویید بر دستان ما شمشیرهای تازهای
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
از چشمهای تارمان اشک است جاری
ای آسمان حق داری اینگونه بباری
فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
شهادت میتواند مرگ در راه وطن باشد
شهادت میتواند خلوتی با خویشتن باشد
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است