هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
ای صفت خاص تو واجب به ذات
بسته به تو سلسلۀ ممکنات
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
بهنام خداوند جانآفرین
حکیم سخن در زبان آفرین
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
خدایا تویی بنده را دستگیر
بوَد بنده را از خدا، ناگزیر
خدایا جهانپادشایی تو راست
ز ما خدمت آید، خدایی تو راست
ای جهان دیده بود خویش از تو
هیچ بودی نبوده پیش از تو
ای نام تو بهترین سرآغاز
بینام تو نامه کی کنم باز؟
تویی کاوّل ز خاکم آفریدی
به فضلم زآفرینش برگزیدی
به نام آنکه هستی نام از او یافت
فلک جنبش، زمین آرام از او یافت