آسمان را پهن میکردی به هنگام نماز
تا که باشد کهکشان با خاک پایت همتراز
ای شکوه کهکشانها پیشِ چشمانت حقیر
روح خنجر خوردهام را از شب مطلق بگیر
ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
فتنه چون خون دوید در شریان
در شب شوم و شرم شد انسان
سیاست داشت، اما مثل حیدر بود در میدان
که تیغ تیز میدان میدهد سَیّاس را برهان
میرسد باز به گوش دل ما این آواز
چه نشستید که درهای عنایت شد باز
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
تویی امیر جمل، وارث رشادت حیدر
لوای صبر و جهادی به روی دوش پیمبر
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
امشب که ماهِ آسمان پرتوفشان است
با حُسن خود چشم و چراغ کهکشان است
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
دست در دستِ باد میریزد
به روی شانه گیسوان سپید
دو جلوۀ ابدی از درخششی ازلی
به خُلق و خو، دو محمد؛ به رنگ و بو دو علی
دو خورشید جهانآرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو همسنگر...
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش