زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی