تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست
سیاهجامۀ سوگت لباس فاخر ماست
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
عشق با نامِ شما درصددِ تاختن است
نام تو معنی دل بردن و دل باختن است
تو با حقّی و حق با توست؛ حق پشت و پناه تو
بدیها دور بادا از وجود خیرخواه تو
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
مصائب تو مگر از مسیح کمتر بود؟
چه قدر سهم دل آخرین پیمبر بود؟
قافله قافله از دشت بلا میگذرد
عشق، ماتمزده از شهر شما میگذرد
هنوز از جبهه میآید نسیم آشنای تو
خیالانگیز و رؤیایی عروج تا خدای تو
مدینه میروی آهسته از بقیع بپرس
که راز گم شدن قبر مادر ما چیست؟
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
امشب که به نام عشق، آغاز شدهست
دنیا پر از آوازۀ اعجاز شدهست
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری