ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو