گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
چقدر بد شده دنیا چقدر بد شدهایم
به جای گرمی آغوش، دست رد شدهایم
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی