تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
لهیب ذوالفقارت بر تن گردنکشان ماندهست
طنین خطبههایت در گلوگاه زمان ماندهست
باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
نمیشد خالی از عَمّارها دور و برت، ای کاش
یلی همتای اَشتر داشتی در لشکرت، ای کاش
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
قلب مرا نرم کرد، دیدۀ بارانیام
تر شده سجاده از اشک پشیمانیام
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
در آن نگاه عطشدیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت