ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید