حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است