ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
دلت را داغها در بر کشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
در حریم خانه ماندی اعتکاف این است این
سوی مسجد شعلهور رفتی، مصاف این است این
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
یاد تو آیینه و نام تو نور
ذکر تو خیر است و کلام تو نور
در نگاهت دیدهایم این وصف بیمانند را
پاکی الوند را، بیباکی اروند را
ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
مصحف نوری و در واژه و معنا تازه
وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه
به ابتدا رسیدهای، به انتها رسیدهای
به درک اولین و آخرین صدا رسیدهای
دنیای کلام تو جهان برکات است
عمریست جهان ریزهخور این کلمات است
دو جلوۀ ابدی از درخششی ازلی
به خُلق و خو، دو محمد؛ به رنگ و بو دو علی
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران
بخوان و طوفان بهپا کن آری به لهجۀ باد و لحن باران
بخوان هشتمین جلوۀ ربنا را
امام قدر را امیر قضا را
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست