ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست