روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
باید صلواتها جلی ختم شود
همواره به ذکر عملی ختم شود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
چه شد که یاس من آشفته است و تاب ندارد؟
سؤال بحث برانگیز من جواب ندارد
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری