من به غمهای تو محتاجتر از لبخندم
من به این ناله به این اشک، ارادتمندم
چندین ستاره در حرم آن شب شهید شد
شب آنچنان گریست که چشمش سفید شد
هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
آسمان را پهن میکردی به هنگام نماز
تا که باشد کهکشان با خاک پایت همتراز
مینویسند جهان چهرۀ شادابی داشت
هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت
با زخمهای تازه گل انداخت پیکرش
تسلیم شد قضا و قدر در برابرش
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کند
قطره میآمد که خود را بخشی از دریا کند
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
سیر من سیر الیالله است تا مقصد تویی
کیستم؟ دست نیازم، لطف بیش از حد تویی
چه ابرها که خسیساند و دشت خشکیدهست
و قرنهاست گلی در زمین نروییدهست
چشم وا کردی و آغوش خدا جای تو شد
کعبه لبخند به لب، محو تماشای تو شد
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
لب باز کردی تا بگویی اَوّلینی
آری نخستین پیرو حبلالمتینی
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم