همان قاتل که ویران ساخت اردوگاه قانا را
همان غاصب که خونین کرد «صبرا و شتیلا» را
آن شب که سعدی در گلستان گریه میکرد
آن شب که حافظ هم غزلخوان گریه میکرد
نشسته است به خون چادر سیاه و سپیدت
رسیده اول پاییز، صبح روشن عيدت
دمی با آه خلوت کن، بگیر ای دل جلا اینجا
بیا سبقت بگیر از خلق، با رنگ خدا اینجا
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
هم به در هشدار باید داد هم دیوارها!
صاعقه این بار باشد پاسخ رگبارها
صد بار اگر شویم فدای تو یاحسین
کاری نکردهایم برای تو یاحسین
گسترده شد در این ولایت خوان هفتم
روزی ایران میرسد از مشهد و قم
اَلسَّلام ای خادم اسلام و قرآن، اَلسَّلام
ای عَلَم در عِلم، ای علامۀ عالیمقام
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
پشت مرزهای آسمان خبر رسید
جبرئیل محضر پیامبر رسید
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
صاحب اسرار «سُبْحانَ الّذي أَسْرى» علیست...
بین آیات الهی، آیت کبری علیست
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
یک چله انتظار به پایان رسیده است
پایان شام تیرۀ هجران رسیده است
در آیههای نور، مستور است زهرا
نورٌ علی نورٌ علی نور است زهرا
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
ای آنکه قسم خورده به نام تو خدایت
بیدار شده شهر شب از بانگ رهایت
آرامش دل به قدر بیداری اوست
آرایش گل به شبنم جاری اوست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است