تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
لهیب ذوالفقارت بر تن گردنکشان ماندهست
طنین خطبههایت در گلوگاه زمان ماندهست
باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
نمیشد خالی از عَمّارها دور و برت، ای کاش
یلی همتای اَشتر داشتی در لشکرت، ای کاش
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
قلب مرا نرم کرد، دیدۀ بارانیام
تر شده سجاده از اشک پشیمانیام
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید