امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم
دلم جواب بَلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را...
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی