کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
روشن آن چشم که در سوگ تو پُر نم باشد
دلربا، نرگس این باغ به شبنم باشد
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوا میزد
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟
نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان