ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمانها وا کرد
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
الا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعت سِیْر و شتاب از تو گرفت