دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
روشن آن چشم که در سوگ تو پُر نم باشد
دلربا، نرگس این باغ به شبنم باشد
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوا میزد
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی
این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟
نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
ای شمع سینهسوختۀ انجمن، علی
تقدیر توست سوختن و ساختن، علی
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
آزار دادهاند ز بس در جوانیام
بیزار از جوانی و، از زندگانیام
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی