از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
صحنهای بس جانفزا و دلنشین دارد بقیع
رنگوبو از لالههای باغ دین دارد بقیع
جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بیقرارش تو باشی
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش
پیام نور به لبهای پیک وحی خداست
بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست
تا آه سینه سوزی، از قلب من برآید
هر دم هزار نوبت، جانم ز تن برآید
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
امشب که با تو انس به ویران گرفتهام
ویرانه را به جای گلستان گرفتهام
همیشه تا که بُوَد بر لب مَلَک تهلیل
هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل
گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش
ای که شجاعت آورَد چهره به خاک پای تو
بسته به خانه تا به کی؟ دست گرهگشای تو
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد