خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده