صحنهای بس جانفزا و دلنشین دارد بقیع
رنگوبو از لالههای باغ دین دارد بقیع
جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
خوشا آنکس که امشب در کنار کعبه جا دارد
به سر شور و به دل نور و به لب ذکر خدا دارد
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
سامرا امشب ز شبهای دگر زیباتری
در جلال و در شرف اُمّ القرای دیگری
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش
پیام نور به لبهای پیک وحی خداست
بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
عرض حاجت با تو دارم یا امام عسکری
ای خدایت داده بر خلق دو عالم برتری
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کردهام روشن، چراغ آه را