دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت