خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت