اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر میآید
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
دنیا شنید آه نیستانی تو را
بر نیزه دید آینهگردانی تو را