هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد