فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
تو را همراه خود آوردهاند از شرق بارانها
تو را ای زادهٔ شرقیترین خورشید دورانها
شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
گر چه از غم، شکسته بالِ من است
اشک من شاهد ملالِ من است
اگر دینیست باقی در جهان بیشبهه دین توست
یداللهی که میگویند خود در آستین توست
به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد
به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
تو کیستی که صداقت تو را صدا میکرد
دعا به جان تو پیغمبر خدا میکرد
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
آید نسیم از ره و مُشک تر آوَرَد
عطر بهار از دمِ جانپرور آوَرَد
ای آنکه حدیث تو شنفتن دارد
گل با رخ خوب تو شکفتن دارد
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم