بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو
زمین ز بتکدهها پُر شدهست، ابراهیم!
دوباره دور تفاخر شدهست ابراهیم
ای جذبهٔ ذیالحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها
ای فاطمه را شمیم! کی میآیی؟
جانبخشتر از نسیم! کی میآیی؟
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما
آه ای سحر طلوع کن از شام تار من
بگذار پا به دیدۀ شب زندهدار من
نَمی از چشمهای توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از ردّ پای توست جنگل، کوه، صحرا هم
همین است ابتدای سبز اوقاتی که میگویند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که میگویند
گفت: آمد دلم به جان، گفتم
از چه؟ گفت: از غمِ زمان، گفتم
...هر کوچه و هر خانهای از عطر، چو باغیست
در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغیست
لب ما و قصۀ زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه عنایتی!
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه
دنیاست در تلاطم و طوفان کران کران
خشم و خشونت و غم کشتار بیامان
گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست
پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»