با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
این اشک رهایت از دل خاک کند
بالت بدهد راهی افلاک کند
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت