با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
بار بر بستهای ای دل، به سلامت سفرت
میبری قافلۀ اشک مرا پشت سرت
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
خوشا آنکس که امشب در کنار کعبه جا دارد
به سر شور و به دل نور و به لب ذکر خدا دارد
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
حاجیان را گفت: آنجا کعبه عریان میشود
در طواف کعبه آنجا جسمتان جان میشود
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو