زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد
به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
برای خاطر طفلان نیامد
نه، ابری با لب خندان نیامد