نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
تو کیستی که صداقت تو را صدا میکرد
دعا به جان تو پیغمبر خدا میکرد
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل، جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
برای خاطر طفلان نیامد
نه، ابری با لب خندان نیامد
شکفتن آرزوی کودکش بود
سپاهی روبهروی کودکش بود
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا میدهد بیتابیِ گهواره پیغامی
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی