آسمان را پهن میکردی به هنگام نماز
تا که باشد کهکشان با خاک پایت همتراز
زخمهایی که به تشییع تنت آمدهاند
همچو گلبوسه به دشت کفنت آمدهاند
شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
بی تو میماند فقط رنج عبادتهایشان
بیاطاعت از تو بیهودهست طاعتهایشان
هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
ایمان که به مرزِ بینهایت برسد
هر لحظه به صاحبش عنایت برسد
ای شکوه کهکشانها پیشِ چشمانت حقیر
روح خنجر خوردهام را از شب مطلق بگیر
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
فتنه چون خون دوید در شریان
در شب شوم و شرم شد انسان
سیاست داشت، اما مثل حیدر بود در میدان
که تیغ تیز میدان میدهد سَیّاس را برهان
میرسد باز به گوش دل ما این آواز
چه نشستید که درهای عنایت شد باز
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
تویی امیر جمل، وارث رشادت حیدر
لوای صبر و جهادی به روی دوش پیمبر
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
گسترده شد در این ولایت خوان هفتم
روزی ایران میرسد از مشهد و قم
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
امشب که ماهِ آسمان پرتوفشان است
با حُسن خود چشم و چراغ کهکشان است