کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با زخم نشان سرفرازی نگرفت
ای كاش سحر آينۀ جانم بود
جان عرصۀ تركتاز جانانم بود
از خیل دلاوران گسستن نتوان
با روح خدا عهد شکستن نتوان
فاطمهای که عقلها، محو عبادتش بوَد
نقش به چهر دوستان، مُهر ارادتش بوَد
در راه خدا تن به خطر باید داد
در مقدم انقلاب سر باید داد
گفتم که: دلت؟ گفت: لبالب ز امید
گفتم: سخنت؟ گفت: شعار توحید
اگرچه «تحتِ کسا» یک حدیث جای تو بود
همیشه قلب رسول خدا کسای تو بود
گهواره نیست کودکیات را فلک؟ که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
شوریده سری که شرح ایمان میکرد
هفتاد و دو فصلِ سرخ عنوان میکرد
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید
عالم همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب، خدا خدا! بایدمان
جز آرزوی وصل تو یکدم نمیکنم
یکدم ز سینه، مهر تو را کم نمیکنم
هلا روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو
گر نگاهی به ما كند زهرا
دردها را دوا كند زهرا
ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه!
لیلةالقدر محمد، فاطمه!
باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد
گر علی دل، قرار او زهراست
ور علی گل، بهار او زهراست
دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟
صبح شور آفرین میلادت
لحظهها چون فرشتگان شادند
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش
میروم مادر که اینک کربلا میخوانَدَم
از دیار دور یار آشنا میخوانَدَم
علی كه آینۀ روشن خدای تو بود
همیشه آینهاش روی حقنمای تو بود
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگیست در سرودن او