ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
یک گوشه نشسته عقده در دل کردهست
مرداب که سعی خویش زائل کردهست
بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
شاید که به تأثیرِ دعا زنده کنند
در برزخِ این خوف و رجا زنده کنند
در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود