تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
چه اضطراب و چه باکى ز آفتاب قیامت
که زیر سایۀ این خیمه کردهایم اقامت
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم