کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان
بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان
ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
قلم به دست و عمامه بر سر، عبای غربت به بر کشیدی
به سجده رفتی و گریه کردی و انتظار سحر کشیدی
هر که راه گفتگو در پردۀ اسرار یافت
چون کلیم از «لَن تَرانی» لذت دیدار یافت
مبر به جای اطاعت به کار طاعت را
گران به خاطر مردم مکن عبادت را
تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
تابید بر زمین
نوری از آسمان
بگو چرا نشد امسال زائرت باشم
قدم به جاده گذارم، مسافرت باشم
عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش
خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش
صدای کربوبلای حسین میآید
به هوش باش، صدای حسین میآید
این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار
نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار...
شهادت میتواند مرگ در راه وطن باشد
شهادت میتواند خلوتی با خویشتن باشد
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
عارفانى که از این رشته، سَرى یافتهاند
بىخبر گشته ز خود تا خبرى یافتهاند
رحمت باران اگر سیل است یا موج بلاست
هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست