باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
دلم از شبنشینیهای زلفش دیر میآید
مسیرش پیچ در پیچ است و با تأخیر میآید
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
چشمی که به حُسن تو نظر داشته باشد
حیف است ز خورشید خبر داشته باشد
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
ز اشک، دامن من رشک آسمان بودهست
پر از ستاره چو دامان کهکشان بودهست
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
میزد به رُخم ولی، ولی را میکشت
آن مظهر ذات ازلی را میکشت
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند