تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
خيز، اى بندۀ محروم و گنهکار بيا
يک شب اى خفتۀ غفلتزده، بيدار بيا
در قبلهگه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیتالله
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژدهای دیگر و لطف دگری بهتر از این
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضتآموز است
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده