در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
«فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم»
من غلام علیام از دو جهان آزادم
چقدر این روزهای سرد سخت است
و پیدا کردن همدرد سخت است
سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانیست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمریست زندانیست
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
چه بنویسم؟ که شعرم باب میلم در نمیآید
دلم میخواهد اما آه... از من برنمیآید
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
دلم رود است و دریا چشمهایم
فدای دست سقا چشمهایم
حسین و زینب تو هر دو تشنه
شب ماه و شب تو هر دو تشنه
چه ماهی! ماه از او بهتر نتابید
رها شد دست او، دیگر نتابید
هزاران چشمِ تر داریم از این دست
به دل خون جگر داریم از این دست
تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود
هم از درد و هم از غم مینویسم
هم از باران نمنم مینویسم
شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
شکفتن آرزوی کودکش بود
سپاهی روبهروی کودکش بود