هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید