روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
باید صلواتها جلی ختم شود
همواره به ذکر عملی ختم شود
در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
به روی آب میبینم ورقهای گلستان را
به طوفان میدهد سیلاب، مشق «باز باران» را
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
چه شد که یاس من آشفته است و تاب ندارد؟
سؤال بحث برانگیز من جواب ندارد
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
میبینمت میانۀ میدان غریبتر
یعنی که از تمام شهیدان غریبتر