میان شعله میسوزد مگر باران؟ نمیسوزد
اگرچه «جسم» هم آتش بگیرد، «جان» نمیسوزد
به رغم زخم زبانها به غم، عنان ندهم
ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
پیرمرد مهربان، مثل ابرها رها
زنده است همچنان، زنده است بین ما
بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش
روشن کن آسمان و زمین را به نور خویش
سوی پیریام بردند لحظهها به آرامی
لحظههای خوشحالی، لحظههای ناکامی
با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
کمک کنید به نوباوگان جنگزده
به آهوان هراسیدۀ پلنگزده
مهر شكست تا ابد حک شده بر جبينتان
كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
ای نامۀ سر به مهر مکتوم
ای مادر صبر، ام کلثوم!
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
همیشه سفرهاش وا بود با ما مهربانی کرد
هزاران بار آزردیمش اما مهربانی کرد
در آن تاریک، دل میبُرد ماه از عالم بالا
گرامی باد این رخشنده، این تابان بیهمتا
عشق تو کوچهگرد کرد مرا
این منِ از همیشه تنهاتر