ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
خوشا آنکس که امشب در کنار کعبه جا دارد
به سر شور و به دل نور و به لب ذکر خدا دارد
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
سامرا امشب ز شبهای دگر زیباتری
در جلال و در شرف اُمّ القرای دیگری
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
سرّ نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود
کربلا، در کربلا مىماند اگر زینب نبود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست
حاجیان را گفت: آنجا کعبه عریان میشود
در طواف کعبه آنجا جسمتان جان میشود
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها