هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها
اندوه پرستو، غم بیبالوپریها
گر سوختهست بال و پرت فَابکِ لِلحُسِین
گر مانده داغ بر جگرت، فَابکِ لِلحُسِین
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است
سلام من به حسینی که او امام من است
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
ای همه خلق جهان، شاهد یکتایی تو
دل ما، بیتِ الهی ز دلآرایی تو