اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
من و دل، شیعۀ دردیم مولا!
بدون تو چه میکردیم مولا!
شبیه گل، سرشتی تازه دارم
هوای سرنوشتی تازه دارم
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
ببین، تاریخ در تکرار ماندهست
جهان در حسرت بسیار ماندهست
من و آوازۀ برگشتن تو
دلی اندازۀ برگشتن تو
کسی اینگونه شیدایی نکردهست
شبیه من شکیبایی نکردهست
جهان در حسرت آیینه ماندهست
گرفتار غمی دیرینه ماندهست
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
کمی بشتاب، باران تشنه ماندهست
دل آیینهداران تشنه ماندهست
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
به هر آیینهای، تابندگی را
به هر دل، اشتیاق بندگی را
اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر میآید
به یک عشق معمایی قسم خورد
به راز یک شکیبایی قسم خورد
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
دعا کن هر گلی پرپر نمیرد
کسی با چشمهای تر نمیرد
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی